به مسلخ میرود یک طفل با جرم مسلمانی
کجایی جارچی گویا خبرها را نمیخوانی
تبر افتاده امشب روی دوش ابن ملجمها
بر اسماعیل وهاجر نیز بستند آب زمزم را
خبر تلخ است نزدیک است مثل اشکها شور است
خبر از هند آوردند مادر زنده در گور است
خبر گویا نه چندان دور از آن سوی پرچین است
که سرفصلش خبر از قبرهای تنگ و تلقین است
چگونه با چنین اخبار تلخی برنمیتابی
مسلمانی مگر جغرافیا دارد که در خوابی؟
فقط یک بار نخ را از لب خاموش خود بردار
فقط یک بار دیگر پنبه را از گوش خود بردار
مگر زخمیموج اول آبان نبودی تو
مگر دلواپس کشتار این انسان نبودی تو
مگر تقویم را یک پارچه مشکی نمیخواندی
مگر تسبیح را در جانماز خود نتاباندی
مگر جغرافیای خویش را زندان ندانستی
مگر خود را وکیل مردم کرمان ندانستی
کلاغ بد خبر حالا چرا در خویش مقهوری
در این همسایگی کشتند انسان را مگر کوری
ندیدی در حیاط هند ردخون همسایه
نمکزار است در این روزها کارون همسایه
🖊شاعر: مجتبی فلاحنیا